سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشق نوید


ساعت 10:43 عصر چهارشنبه 88/12/19

سلام عزیزم، این روزها که به وجودت خیلی نیاز دارم در کنارم نیستی ولی ته دلم امید دارم چون به هر حال مشغول تحصیل هستی وسرگرمی....اون موقع که پیش هم بودیم هیچ وقت طعم تلخ دوری رو نچشیده بودم به هر حال به هر بهانه ای میشد میدیدمت ، خودم سرگرم بودم و دورو برم شلوغ بود...ولی الان واقعا وحشتناکه... دوریت واقعا عذابم میده ....داغونه داغونم  ساعت ها مثل سال برام میگذره ،هر شب با چشمای گریون میخوابم ...خیلی دلم میخواد تمام دلتنگی هامو بهت بدم ولی دوست ندارم غصه بخوری دوست ندارم دلت بگیره الان فقط باید درس بخونی و من سعی میکنم یاد بگیرم که صبر کنم ،ولی واقعا صبر هم خیلی سخته اونم برای من که همیشه کم طاقت بودم و سختی ندیده بودم اما خب خدا داره امتحانم میکنه و من میخوام هم تو رو به دست بیارم و هم توی امتحان خدا پیروز بشم پس فقط صبر میکنم صبر.....دوست ندارم احساس نا امیدی توی وجودم شکل بگیره ....اگر نا امید بشم دیگه به انتها میرسم.این وبلاگ رو درست کردم فقط برای تو درست خیلی ها شاید این نامه ها رو بخونن اما اون کسایی که نباید بفهمن و نخونن هیچ وقت متوجه نمیشن،واون کسایی که عاشق هستن میفهمن که من چی میگم و از چه دردی صحبت میکنم....زندگیم شاد باش که شادیت را آرزو دارم ،نفسم توی تمام لحظه های من تو حضور داری ولی حیف که خیال هیچ وقت نمیتونه جای واقعیت رو بگیره اما اگر خیال پردازی هم نکنم دیگه زنده نمیمونم اما بازهم میگم دوری تلخ ترین حادثه ای بود که برایم اتفاق افتاد...از ته دل دعا میکنم طاقت بیارم و این دور بودن ها وسیله بشه که من یاد بگیرم که قدر لحظه هایی هر چند اندک اما در کنارت رو بدونم....لحظه شماری میکردم اون روزی که قرار بود همدیگر رو ببینیم برسه اما همه آدما انگار دارن کاری میکنن که نبینمت اما من سمج تر از این حرفا هستم من باید قبل از سال جدید ببینمت،دیدن تو دنیا برام می ارزه ....آخ اگه نبینمت.....


¤ نویسنده: نازنین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:0 عصر دوشنبه 88/12/17

قسم به عشقمون قسم
همش برات دلواپسم
قرارنبود اینجوری شه
یهو بشی همه کسم
راستی چی شد چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شایدمی گم تقصیرتوست
تا کم شه از جرم خودم


¤ نویسنده: نازنین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:55 عصر دوشنبه 88/12/17

به یادش گریه کردن ها ....
به عکسش خیره گشتنها ....
به خوابش خواب دیدنها ......
ز رویش بوسه چیدنها ........ز خواب اما پریدنها ....
خداحافظ به دنبالش دویدنها .....
رسیدنها .........
در آغوشش کشیدنها ....
خداحافظ به دور از چشم بد بینها ......
برای بوسه ای تردید کردنها ......
 به وقت باز گشتنها ....به هنگام جداییها ....
خداحافظ ... شنیدنها ....
به تلخی خنده کردنها .....به کنجی گریه کردنها ....
تمام لحظه ها را دوره کردنها .....
برای بار دیگر دیدنش ... غمگین نشستنها ....
خداحافظ ....ز شوقش راه را هموار کردنها ....ولی او را ندیدنها .....
سلام اما ... به دل کندن .....
ولی در انتظارش باز ماندنها ........
اگر آمد ....در آغوشش کشیدنها ....
به دور از چشم بد بینها .....
خداحافظ
خداحافظ .....سرودنها ........


¤ نویسنده: نازنین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:49 عصر دوشنبه 88/12/17

 

       

عاشقانه دستهایش را گرفتم. گرمای عجیبی در سینه جانم را می سوزاند.عطر عجیبی پراکنده بود. حالتی داشتم وصف ناپذیر. گویی توآسمون بودم. به من لبخند می زد و در انتظار جوابش بود. گویی هوش از سرم پریده بود. نبضشوتو دستام حس می کردم. حتم داشتم اون هم همینطوریه. حس می کردم، آسمان،زمین، و همه چیز مال منه . آتیشی تو دلم به پا بود. آتشی بالاتر از زمان و جسم.
تنها چیزی درونم را آزار می داد, شرم داشتم در چشماش نگاه کنم. لیاقتش را نداشتم. از بی ابرویی،گریه ام گرفت. من کجا و آسمان کجا؟
احساس کردم اون هم گریه می کنه. سرمو بلند کردم, بی اختیار دستمو روی صورتش گرفت و همون طور اشک می ریخت. درکش برایم مشکل بود. این من بودم که باید گریه می کردم

کاش بودند ستاره ها، تابه من حسودی می کردندhttp://www.parsiblog.com/Images/Emotions/14.gif


¤ نویسنده: نازنین

نوشته های دیگران ( )

<   <<   6   7      

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
10
:: بازدید دیروز ::
23
:: کل بازدیدها ::
22814

:: درباره من ::

عاشق نوید

نازنین
باسلام من نازنین دختری 21 ساله هستم ، تنها با بابا و مامانم زندگی میکنم ،بی کار هستم و منتظر و چشم به راه عشق جاویدم نوید

:: لینک به وبلاگ ::

عاشق نوید

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

شعرهای عاشقانه[2] . نامه های عاشقانه[2] . دلتنگی های نازنین .

:: آرشیو ::

اسفند 1388
تیر 1389

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


:: خبرنامه وبلاگ ::