سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشق نوید


ساعت 10:35 عصر جمعه 88/12/21

?به نام خدایی که یار من است چراغی به شبهای تار من است ?

?سلام به تو ای عزیزترینم امیدواوم که همیشه شاد باشی و سلامت ،امشب که این نامه را برایت مینویسم 21 اسفند ماه سال 88 است و ساعت 10 است. مثل همیشه دلم برایت خیلی تنگ شده و از ته دل آرزو میکنم که به همین زودی ها ببینمت ، عزیزم دور بودن از تو برایم بسیار سخت و مشکل است اما برای رسیدن به تو حاضرم هر نوع سختی و مشکلی را تحمل کنم چون دلم قرص و محکمه که یه روز با خوبی و خوشی بهم میرسیم..... بذار از اون روزی یاد کنم که برگشتم تهران چه روز بدی بود شب قبلش برای آخرین بار بهم نگاه کردیم آخ عزیزم دلم برای اون نگاهات خیلی تنگ شده چه قدر دلم میخواست همون لحظه جلوی همه داد بزنم بگم که دوست ندارم ازت دور بشم یا لااقل یه خداحافظی درست و حسابی باهات میکردم ولی حیف که بعضی وقتا باید خیلی حرفارو با چشم زد و خیلی کارها رو با دل کرد...اون شب گذشت دلم نمیخواست صبح بشه که من وسایلمو جمع کنم و برم خونمون به هر حال راهی بود که باید میرفتم ..... وقتی قرار شد  توی ماشین از دور ببینمت هم خوشحال بودم هم ناراحت ، خوشحال از اینکه میبینمت و ناراحت از اینکه آخرین بار بود که می دیدمت.وقتی دیدمت روت به سمت دیگه ای بود از پشت سر دیدمت ولی همون کار دستم داد چون نتونستم جلوی اشکامو بگیرم و همه منو سرزنش کردن که برای این گریه میکنی که میخوای از این شهر مزخرف دور بشی و خبر از دل من نداشتن چقدر دلم میخواست داد بزنم بگم تو رو خدا منو از عشقم جدا نکنید قلبم فریاد میزد اما انگار هیچ کس گوشش نمیشنید چه قدر توی دلم گریه کردم و چه قدر بغضمو پنهان کردم که رسوا نشم...روز بدی بود ،شب وقتی رسیدیم توی اتاقم که رفتم برام ماتم کده بود چه قدر ساعت های بدی بود ولی اون روز و شب هم گذشت اما خیلی دیر....برای همه عاشقا ساعت های جدایی دیر میگذره ..... یادم میوفته به دعایی که برای خودم کردم از خدا خواستم که عاشق بشم خدا چه قدر زود دعایم رو مستجاب کرد ومن عاشق شدم اونم عاشق تو...هیچ وقت فکرشم نمیکردم که اینجوری عاشقت بشم . دوستت داشتم اما عاشقت نبودم حالا حتی یه لحظه هم بدون تو و بدون یاد و خاطراتت نمیتمونم زندگی کنم .... توی همه لحظه های زندگیم حضور داری و با تمام وجود دوستت دارم و جای تو رو هیچ کس نمیتونه توی قلب من بگیره ...عزیزم این یک ماهی که تهران بودم بدترین روزها رو گذروندم بدترین ساعت ها و دقیقه ها رو داشتم اما به خاطر روزهای خوشی که در آینده با تو خواهم داشت همه این خاطرات تلخ رو امشب دور میریزم و فقط به تو و خاطرات خوبمون فکر میکنم...یاد روزی که باهم توی کوچه ها قدم میزدیم به خیر، دستمو تو دستت گرفتی چه روز خاطره انگیزی بود،روزی که برام گل اوردی چه قدر غافلگیر کننده بود و چه قدر ناگهانی با هم رفتیم پارک من و تو تنها ساعتش خیلی کم بود ولی به اندازه یک سال خاطره بود،روز بعدش هم با هم بودیم یادته یواش یواش ساندویچ میخوردم بهم گفتی در آینده که رفتیم خونه خودمون اینجوری غذا نخوریا ....چه روز خوبی بود برای اولین بار من و تو تنها شدیم بدون حضور حتی یه نفر.یادش به خیر....عزیزم چه قدر شیرینه یاد آوری خاطراتی که با هم داشتیم ....وقتی عمیق فکر میکنم به این نتیجه میرسم که بهترین لحظه هایی که داشتم لحظه هایی بوده که هر چند اندک در کنار تو بوده ام ...امشب در دلم غمی بود از اینکه قرار بود ببینمت اما قسمت نشد که ببینمت، سخت بود ولی با نوشتن این نامه و یاد آوری خاطرات دلم کمی آروم شد...یادی از دیشب میکنم که غم دوریت و اتفاقاتی که برام افتاده بود چه قدر زجرم میداد...اما وقتی صداتو شنیدم و هر دو با هم گریه کردیم خیلی آروم شدم تمام لحظه هایی که گریه میکردم فکر میکردم سر روی سینه ت گذاشتم و اشک میریزم....صحبت با تو آرومم کرد اما قلبم از اینکه از قلبت دور بود حسابی ضد حال خورد ...هر چی بهش میگفتم آروم باش آروم بزن گوش به حرفم نمی داد قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم ببخش دیشب بیشتر میتونسم با هات حرف بزنم اما قلبم نذاشت نفس نفس میزدم و ترسیدم ناراحت بشی خیلی طول کشید تا قلبم باورش شد که واقعا از قلبت دوره اما بهش فهموندم که یاد و خاطرت میتونه تا ابد توش جا بگیره و اون هم کمی آروم تر میزد تا دیگه خوابم برد....گلم امروز تو هم به خونه برگشتی میدونم ناراحتی که قسمت نشد منو ببینی اما به خاطر من شاد باش و خوشحال سعی کن کنار خانواده بهترین لحظه ها رو داشته باشی...هر جا بودی هر جا رفتی من در کنارت هستم کافیه که با دلت صدام بزنی در هرجایی از این دنیا باشم با زبان قلبم جوابت میدم....گلم به عشق تو زنده ام تا آخرین لحظه عمرم هم که شده به پایت با عشق صبر میکنم...دوستدار ابدی تو نازنین?


¤ نویسنده: نازنین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:0 عصر دوشنبه 88/12/17

قسم به عشقمون قسم
همش برات دلواپسم
قرارنبود اینجوری شه
یهو بشی همه کسم
راستی چی شد چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شایدمی گم تقصیرتوست
تا کم شه از جرم خودم


¤ نویسنده: نازنین

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
19
:: بازدید دیروز ::
2
:: کل بازدیدها ::
21691

:: درباره من ::

عاشق نوید

نازنین
باسلام من نازنین دختری 21 ساله هستم ، تنها با بابا و مامانم زندگی میکنم ،بی کار هستم و منتظر و چشم به راه عشق جاویدم نوید

:: لینک به وبلاگ ::

عاشق نوید

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

شعرهای عاشقانه[2] . نامه های عاشقانه[2] . دلتنگی های نازنین .

:: آرشیو ::

اسفند 1388
تیر 1389

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


:: خبرنامه وبلاگ ::