سلام دقیقا نمیدونم چند روز میشه که به وبلاگم سر نزدم .... تهران نبودم و تازه برگشتم.این مدت از بس اتفاقات مختلف برام پیش اومد اصلا یادم نبود که یه وبلاگ درست کردم.به هر حال بعد از این همه مدت دوباره یادی از وبلاگم کردم..... شهرستان بودم حالا چه شهری بماند ولی خب مرتب نامزدم رو می دیدم و این برام از همه چیز قشنگ تر بود . این مدت خیلی حرفا شنیدم خیلی ناراحتی ها برام پیش اومد اما همین که روز چهارشنبه یا پنج شنبه میرسید و دوباره چشمم به نامزدم می افتاد همه خاطرات بد از ذهنم پاک میشد و فقط با نوید بودن برایم خوشایند بود. در کنار تمام خاطرات بد، بهترین و شیرین ترین خاطرات رو با نویدم داشتم .یادآوری این خاطرات باعث میشه فقط اشک توی چشمام حلقه بشه.عزیزم چه قدر دلم براش تنگ شده....اگه شما هم عاشق باشید حتما میدونید که هیچ چیز به اندازه دوری سخت نیست.توی شهرستان با اینکه اوضاع خوبی نداشتم و خیلی زجر کشیدم و همش مثل یه زخم روی سینه ام مونده اما ترجیح میدادم توی همون شرایط بمونم ولی یک لحظه از نویدم دور نشم.اما خدا یه طور دیگه زندگی رو برام رقم زد و جدایی رو در سرنوشتمون قرار داد . مطمئن هستم که خدا بهتر از هر کس خیر و صلاح من رو میدونه و این جدایی برایم بهتر بوده.ولی توی این مدت واقعا تنهایی و دلتنگی بهم فشار اورده اما با خدا خیلی رفیق شدم و خلاصه خیلی دوستش دارم .این دوری هرچقدر دلتنگی داشت اما یه کاری کرد که دوباره پیش خدا برگردم و همین حکمت این جدایی بوده و از همه مهم تر اینکه تصمیم گرفتم خودم رو پیدا کنم و اصلاح کنم.برام دعا کنید که بتونم حرفم رو بزنم و از گفتن نظرم و عقیده ام ترسی نداشته باشم و اینقدر توانایی داشته باشم که به دیگران بفهمونم که هیچ کس جز خودم نمیتونه برای زندگیم تصمیم بگیره.توکل به خدا انشالله که میتونم.