سلام عزیزم، این روزها که به وجودت خیلی نیاز دارم در کنارم نیستی ولی ته دلم امید دارم چون به هر حال مشغول تحصیل هستی وسرگرمی....اون موقع که پیش هم بودیم هیچ وقت طعم تلخ دوری رو نچشیده بودم به هر حال به هر بهانه ای میشد میدیدمت ، خودم سرگرم بودم و دورو برم شلوغ بود...ولی الان واقعا وحشتناکه... دوریت واقعا عذابم میده ....داغونه داغونم ساعت ها مثل سال برام میگذره ،هر شب با چشمای گریون میخوابم ...خیلی دلم میخواد تمام دلتنگی هامو بهت بدم ولی دوست ندارم غصه بخوری دوست ندارم دلت بگیره الان فقط باید درس بخونی و من سعی میکنم یاد بگیرم که صبر کنم ،ولی واقعا صبر هم خیلی سخته اونم برای من که همیشه کم طاقت بودم و سختی ندیده بودم اما خب خدا داره امتحانم میکنه و من میخوام هم تو رو به دست بیارم و هم توی امتحان خدا پیروز بشم پس فقط صبر میکنم صبر.....دوست ندارم احساس نا امیدی توی وجودم شکل بگیره ....اگر نا امید بشم دیگه به انتها میرسم.این وبلاگ رو درست کردم فقط برای تو درست خیلی ها شاید این نامه ها رو بخونن اما اون کسایی که نباید بفهمن و نخونن هیچ وقت متوجه نمیشن،واون کسایی که عاشق هستن میفهمن که من چی میگم و از چه دردی صحبت میکنم....زندگیم شاد باش که شادیت را آرزو دارم ،نفسم توی تمام لحظه های من تو حضور داری ولی حیف که خیال هیچ وقت نمیتونه جای واقعیت رو بگیره اما اگر خیال پردازی هم نکنم دیگه زنده نمیمونم اما بازهم میگم دوری تلخ ترین حادثه ای بود که برایم اتفاق افتاد...از ته دل دعا میکنم طاقت بیارم و این دور بودن ها وسیله بشه که من یاد بگیرم که قدر لحظه هایی هر چند اندک اما در کنارت رو بدونم....لحظه شماری میکردم اون روزی که قرار بود همدیگر رو ببینیم برسه اما همه آدما انگار دارن کاری میکنن که نبینمت اما من سمج تر از این حرفا هستم من باید قبل از سال جدید ببینمت،دیدن تو دنیا برام می ارزه ....آخ اگه نبینمت.....